حکایت بهلول از ملک و سلطنت !

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.   خلیفه گفت: مرا پندی بده!   بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟   گفت : … صد دینار طلا.   پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت […]