دو دانه

دو تا دانه توي خاك حاصلخيز بهاري كنار هم نشسته بودند. دانه اولي گفت: «من مي خواهم رشد كنم! من مي خواهم ريشه هايم را هر چه عميق تر در دل خاك فرو كنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش كنم… من مي خواهم شكوفه هاي لطيف خودم را همانند […]

لباس هاي كثيف!

زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌كشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش درحال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت:«لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالآ بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت. هر بار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را […]

لباس هاي كثيف!

زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌كشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش درحال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت:«لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالآ بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت. هر بار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را […]

پدر بي ملاحظه

استفان كاوي (از سرشناسترين چهره‌هاي علم موفقيت) شايد با الهام از همين حرف انيشتين است كه مي‌گويد:« اگر مي‌خواهيد در زندگي و روابط شخصي‌تان تغييرات جزيي به وجود آوريد به گرايش‌ها و رفتارتان توجه كنيد، اما اگر دلتان مي‌خواهد قدم‌هاي كوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگي‌تان ايجاد كنيد بايد نگرش‌ها و برداشت‌هايتان را عوض […]

كيفيت پس از فروش

يكي از مديران آمريكايي كه مدتي براي يك دوره آموزشي به ژاپن رفته بود، تعريف كرده است كه: كه روزي از خياباني كه چند ماشين در دو طرف آن پارك شده بود مي گذشتم. رفتار جوانكي نظرم را جلب كرد. او با جديت و حرارتي خاص مشغول تميز كردن يك ماشين بود. بي اختيار ايستادم. […]

من پيشنهاد مي دهم پس من هستم

يك كارگر ژاپني در پاسخ “چه انگيزه اي باعث شده است كه وي سالانه حدود هفتاد پيشنهاد فني به كارخانه بدهد؟” جواب داد: اين كار به من اين احساس را مي دهد كه شخص مفيدي هستم، نه موجودي كه جز انجام يك سلسله كارهاي عادي روزمره فايده ديگري ندارد.

تصوير ذهني

شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مسئله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و با اين «باور» كه استاد آنرا به عنوان تكليف منزل براي هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب براي حل كردن آنها […]

صندلي

يكي از استادان رشته فلسفه، در يكي از دانشگا هها وارد كلاس درس مي شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد. سپس صندلي اش را بلند مي كند و مي گذارد روي ميزش و مي رود پاي تخته سياه و روي تابلو، چنين مي نويسد: ثابت كنيد كه اصلا اين […]

اينجا هم همينطور

پيرمرد روي نيمكت نشسته بود و كلاهش را روي سرش كشيده بود و استراحت ميكرد. سواري نزديك شد و از او پرسيد: «هي پيرمرد، مردم اين شهر چه جور آدمهايي اند؟» پيرمرد پرسيد: «مردم شهر تو چه جوريند؟» گفت: «مزخرف» پيرمرد گفت: «اينجا هم همينطور» بعد از چند ساعت سوار ديگري نزديك شد و همين […]

اينجا هم همينطور

پيرمرد روي نيمكت نشسته بود و كلاهش را روي سرش كشيده بود و استراحت ميكرد. سواري نزديك شد و از او پرسيد: «هي پيرمرد، مردم اين شهر چه جور آدمهايي اند؟» پيرمرد پرسيد: «مردم شهر تو چه جوريند؟» گفت: «مزخرف» پيرمرد گفت: «اينجا هم همينطور» بعد از چند ساعت سوار ديگري نزديك شد و همين […]