ميخ سر راه
فردي از روي كنجكاوي با هدف شناخت واكنش ديگران نسبت به مسايل پيرامون، ميخي را در چهارچوب درب سازماني كه محل تردد بود كار گذاشت. نفر اول وارد شد و بدون اينكه ميخ را ببيند از درب گذشت. نفر دوم كه از چهارچوب درب ميگذشت ميخ را ديد ولي بي توجه به آن گذشت. نفر سوم ميخ را ديد و پيش خود گفت وقتي كارم تمام شد بر مي گردم و ميخ را از چهارچوب درب بر ميدارم تا براي كسي خطر ايجاد نكند. نفر چهارم به محض رويت ميخ و شناخت خطر ميخ در محل تردد، بلافاصله ميخ كشي آورد و ميخ را درآرود و سپس به كار خود رسيدگي كرد.
ميخ سر راه
فردي از روي كنجكاوي با هدف شناخت واكنش ديگران نسبت به مسايل پيرامون، ميخي را در چهارچوب درب سازماني كه محل تردد بود كار گذاشت. نفر اول وارد شد و بدون اينكه ميخ را ببيند از درب گذشت. نفر دوم كه از چهارچوب درب ميگذشت ميخ را ديد ولي بي توجه به آن گذشت. نفر سوم ميخ را ديد و پيش خود گفت وقتي كارم تمام شد بر مي گردم و ميخ را از چهارچوب درب بر ميدارم تا براي كسي خطر ايجاد نكند. نفر چهارم به محض رويت ميخ و شناخت خطر ميخ در محل تردد، بلافاصله ميخ كشي آورد و ميخ را درآرود و سپس به كار خود رسيدگي كرد.
نجات غريق
مردي در كنار رودخانهاي ايستاده بود. ناگهان صداي فريادي را ميشنود و متوجه ميشود كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب ميپرد و او را نجات ميدهد. اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را ميشنود و باز به آب ميپرد و دو نفر ديگر را نجات ميدهد. اما […]
نجات غريق
مردي در كنار رودخانهاي ايستاده بود. ناگهان صداي فريادي را ميشنود و متوجه ميشود كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب ميپرد و او را نجات ميدهد. اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را ميشنود و باز به آب ميپرد و دو نفر ديگر را نجات ميدهد. اما […]
كدام را سوار ميكنيد؟
يك شركت بزرگ قصد استخدام يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه يك پرسش داشت. پرسش اين بود:
كدام را سوار ميكنيد؟
يك شركت بزرگ قصد استخدام يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه يك پرسش داشت. پرسش اين بود:
دسته كليد پاي تير چراغ برق
در يك شب تاريك مردي در پياده رو خياباني پاي تير چراغ برق دنبال چيزي ميگشت. رهگذري او را ديد و پرسيد: دنبال چه ميگردي؟ مرد گفت: دنبال دسته كليدم ميگردم. رهگذر پرسيد: آن را اينجا گم كردي؟ مرد گفت: نه، فكر ميكنم چند قدمي عقبتر، از دستم افتاده باشد. رهگذر پرسيد: پس چرا اينجا […]
دسته كليد پاي تير چراغ برق
در يك شب تاريك مردي در پياده رو خياباني پاي تير چراغ برق دنبال چيزي ميگشت. رهگذري او را ديد و پرسيد: دنبال چه ميگردي؟ مرد گفت: دنبال دسته كليدم ميگردم. رهگذر پرسيد: آن را اينجا گم كردي؟ مرد گفت: نه، فكر ميكنم چند قدمي عقبتر، از دستم افتاده باشد. رهگذر پرسيد: پس چرا اينجا […]
سنگ هاي بزرگ شما كدامند؟
معلمي با جعبهاي در دست وارد كلاس شد و جعبه را روي ميز گذاشت. بدون هيچ كلمهاي، يك ظرف شيشهاي بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جايي كه ظرف گنجايش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
سپس از شاگردان خود پرسيد: آيا اين ظرف پر است؟
سنگ هاي بزرگ شما كدامند؟
معلمي با جعبهاي در دست وارد كلاس شد و جعبه را روي ميز گذاشت. بدون هيچ كلمهاي، يك ظرف شيشهاي بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جايي كه ظرف گنجايش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
سپس از شاگردان خود پرسيد: آيا اين ظرف پر است؟