فانوس دريايي
كشتي جنگي مأموريت يافته بود براي آموزش نظامي به مدت چند روز در هوايي طوفاني مانور بدهد. هواي مهآلود سبب شده بود كه كاركنان كشتي ديد كمي داشته باشند. در نتيجه ناخدا در پل فرماندهي عرشه ايستاده بود تا همه فعاليتها را زير نظر داشته باشد. پاسي از شب نگذشته بود كه ديدهبان روي پي […]
فانوس دريايي
كشتي جنگي مأموريت يافته بود براي آموزش نظامي به مدت چند روز در هوايي طوفاني مانور بدهد. هواي مهآلود سبب شده بود كه كاركنان كشتي ديد كمي داشته باشند. در نتيجه ناخدا در پل فرماندهي عرشه ايستاده بود تا همه فعاليتها را زير نظر داشته باشد. پاسي از شب نگذشته بود كه ديدهبان روي پي […]
آليس و گربه
آليس: “لطفاً به من بگو از كدام راه بايد بروم؟” گربه: “بستگي به اين دارد كه كجا ميخواهي بروي؟” آليس: “خيلي برايم مهم نيست كجا بروم.” گربه: “پس مهم نيست از كدام راه بروي.” _______________________________________________ Alice: “Would you tell me, please, which way I ought to go from here?” Cheshire cat: “That depends. . . […]
آليس و گربه
آليس: “لطفاً به من بگو از كدام راه بايد بروم؟” گربه: “بستگي به اين دارد كه كجا ميخواهي بروي؟” آليس: “خيلي برايم مهم نيست كجا بروم.” گربه: “پس مهم نيست از كدام راه بروي.” _______________________________________________ Alice: “Would you tell me, please, which way I ought to go from here?” Cheshire cat: “That depends. . . […]
تغيير دنيا
بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است: «كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم. بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را […]
تغيير دنيا
بر سر گور كشيشي در كليساي وست مينستر نوشته شده است: «كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم. بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را […]
تصميم گيري با لوبيا
روزي از روزها، در يكي از شركت هاي صنعتي مديري توانمند كار ميكرد كه آوازه “تصميم گيرنده سريع ” را با خود يدك ميكشيد. هر زمان كه يكي از كارمندان آن شركت نزد اين مدير ميآمد و مشكلي را با او در ميان ميگذاشت، مدير توانمند ما در حالي كه با يك دست در جيب و يك دست زير چانه به سقف خيره ميشد، اندكي به تفكر ميپرداخت و سپس سريعاً و با اقتدار كامل پاسخ مثبت يا منفي خود را اعلام ميكرد به طوري كه كارمندان از اين همه اعتماد به نفس كه در رييس خود ميديدند دچار شگفتي ميشدند.
تصميم گيري با لوبيا
روزي از روزها، در يكي از شركت هاي صنعتي مديري توانمند كار ميكرد كه آوازه “تصميم گيرنده سريع ” را با خود يدك ميكشيد. هر زمان كه يكي از كارمندان آن شركت نزد اين مدير ميآمد و مشكلي را با او در ميان ميگذاشت، مدير توانمند ما در حالي كه با يك دست در جيب و يك دست زير چانه به سقف خيره ميشد، اندكي به تفكر ميپرداخت و سپس سريعاً و با اقتدار كامل پاسخ مثبت يا منفي خود را اعلام ميكرد به طوري كه كارمندان از اين همه اعتماد به نفس كه در رييس خود ميديدند دچار شگفتي ميشدند.
مديريت موفق مثل شعبده بازي است
يك روز رئيس يك شركت در رستوراني، واقع در مركز شهر ناهار ميخورد. وسط ناهار بود كه صداي آشناي 4 نفر را از غرفه كناري شنيد. بحث آنقدر شديد بود كه او نمي توانست استراق سمع نكند. او ميشنيد كه هر يك از مديران با غرور درباره قسمت خود داد سخن ميدادند. مهندس ارشد بخش توليد مي گفت: “بحثي نيست، بخشي كه مهمترين كمك را به موقعيت يك شركت مي كند بخش توليد است. اگر شما در شركت خود توليد خالص نداشته باشيد، پس هيچ دستاوردي نخواهيد داشت.”
مديريت موفق مثل شعبده بازي است
يك روز رئيس يك شركت در رستوراني، واقع در مركز شهر ناهار ميخورد. وسط ناهار بود كه صداي آشناي 4 نفر را از غرفه كناري شنيد. بحث آنقدر شديد بود كه او نمي توانست استراق سمع نكند. او ميشنيد كه هر يك از مديران با غرور درباره قسمت خود داد سخن ميدادند. مهندس ارشد بخش توليد مي گفت: “بحثي نيست، بخشي كه مهمترين كمك را به موقعيت يك شركت مي كند بخش توليد است. اگر شما در شركت خود توليد خالص نداشته باشيد، پس هيچ دستاوردي نخواهيد داشت.”