چرا اين طوطي حرف نمي زند؟!
خانمي يك طوطي خريد. اما روز بعد آن را به مغازه پرنده فروشي برگرداند. او به صاحب مغازه گفت اين پرنده صحبت نمي كند. صاحب مغازه گفت: «آيا در قفسش آينه اي هست؟ طوطي ها عاشق آينه هستند. آنها تصويرشان را در آينه مي بينند و شروع به صحبت مي كنند.» آن خانم يك آينه […]
چرا اين طوطي حرف نمي زند؟!
خانمي يك طوطي خريد. اما روز بعد آن را به مغازه پرنده فروشي برگرداند. او به صاحب مغازه گفت اين پرنده صحبت نمي كند. صاحب مغازه گفت: «آيا در قفسش آينه اي هست؟ طوطي ها عاشق آينه هستند. آنها تصويرشان را در آينه مي بينند و شروع به صحبت مي كنند.» آن خانم يك آينه […]
ديوار ژاپن
مجتبي كاشاني يكي از مديران اجرايي كشور با بيان خاطره بازديدش از يك كارخانه ژاپني توليد كلاچ اتوموبيل در سال 1987، از ساخت «ديوار ژاپن» در اين كارخانه صحبت به ميان ميآورد. ديواري كه برخلاف «ديوار چين»، نه بر اساس ظلم و استبداد بلكه بر اساس انديشههاي شكوهمند كاركنان بوجود آمده است: «در حين مشاهده […]
ديوار ژاپن
مجتبي كاشاني يكي از مديران اجرايي كشور با بيان خاطره بازديدش از يك كارخانه ژاپني توليد كلاچ اتوموبيل در سال 1987، از ساخت «ديوار ژاپن» در اين كارخانه صحبت به ميان ميآورد. ديواري كه برخلاف «ديوار چين»، نه بر اساس ظلم و استبداد بلكه بر اساس انديشههاي شكوهمند كاركنان بوجود آمده است: «در حين مشاهده […]
تابه من كوچك است
دو مرد در كنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند. يكي از آنها ماهيگير باتجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست. هر بار كه مرد باتجربه يك ماهي بزرگ مي گرفت، آنرا در ظرف يخي كه در كنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند اما ديگري به محض گرفتن يك ماهي […]
بستني با شكلات
روزگاري كه بستني با شكلات به گراني امروز نبود، پسر ١٠ سالهاي وارد قهوه فروشي هتلي شد و پشت ميزي نشست. خدمتكار براي سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسيد: «بستني با شكلات چند است؟» خدمتكار گفت: «٥٠ سنت» پسر كوچك دستش را در جيبش كرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: […]
فلسفه بافي
بجه خرسي كه بيش از اندازه فلسفه بافي مي كرد روزي از مادرش پرسيد: «مي خواهم راه بروم ولي نمي دانم پنجه راستم را روي زمين بگذارم يا دو پاي عقب را و يا هر چهار دست و پا را؟» مادرش گفت: «فلسفه بافي بس است راه برو.»
فلسفه بافي
بجه خرسي كه بيش از اندازه فلسفه بافي مي كرد روزي از مادرش پرسيد: «مي خواهم راه بروم ولي نمي دانم پنجه راستم را روي زمين بگذارم يا دو پاي عقب را و يا هر چهار دست و پا را؟» مادرش گفت: «فلسفه بافي بس است راه برو.»
دوباره شروع مي كنم
از «فورد» ميلياردر معروف آمريكايي و صاحب يكي از بزرگترين كارخانه هاي سازنده انواع اتومبيل در آمريكا پرسيدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بيدار شويد و ببينيد تمام ثروت خود را از دست داده ايد و ديگر چيزي در بساط نداريد، چه مي كنيد؟» فورد پاسخ داد: «دوباره يكي از نيازهاي اصلي مردم را […]
دوباره شروع مي كنم
از «فورد» ميلياردر معروف آمريكايي و صاحب يكي از بزرگترين كارخانه هاي سازنده انواع اتومبيل در آمريكا پرسيدند: «اگر شما فردا صبح از خواب بيدار شويد و ببينيد تمام ثروت خود را از دست داده ايد و ديگر چيزي در بساط نداريد، چه مي كنيد؟» فورد پاسخ داد: «دوباره يكي از نيازهاي اصلي مردم را […]