كه گردن به الوند برميفراشت…
روزي مسافر جهانديدهاي به ديدار قزل ارسلان ميآيد. او با اشاره به قلعه اي كه در آن اقامت داشته است از مسافر با تفاخر ميپرسد كه چنين قلعه محكمي در جاي ديگري ديدهاي؟! مسافر جهانديده با جواب خردمندانهاي پاسخ ميدهد:
بخنديد كين قلعهاي خرّمست
و ليكن نپندارمش محكمست
نه پيش از تو گردن كشان داشتند
دمي چند بودند و بگذاشتند
نه بعد از تو شاهان ديگر برند
درخت اميد ترا برخورند…
اگر ملك برجم بماندي و تخت
ترا كي ميسر شدي تاج و تخت
سعدي در دنبالهي اين حكايت، ميآورد:
چو آلب ارسلان جان به جان بخش داد
پسر تاج شاهي به سر برنهاد
چنين گفت ديوانهي هوشيار
چو ديدش پسر روز ديگر سوار
زهي ملك و دوران سر در نشيب
پدر رفت و پاي پسر در ركيب
و نتيجه اينكه :
نكويي كن امسال چون ده تراست
كه سال دگر ديگري دهخداست