گنجشكك اشيمشي در زمستاني سرد، گرفتار سرما شده بود. گنجشكك رفته رفته از پا در آمد و روي زمين افتاد و هر لحظه در انتظار مرگ بود. ناگهان گاوي از آنجا رد شد و بصورت اتفاقي مقداري از مدفوع خود را بر روي گنجشك انداخت. در اثر گرماي مدفوع، كم كم سرما از بدن گنجشك خارج شد. بعد از مدتي گنجشك آنقدر حالش خوب شد كه شروع كرد به جيك جيك كردن!
گنجشك مشغول خواندن بود كه گربهاي از راه رسيد و آن را از درون مدفوع خارج كرد و خورد.