جعبه بزرگ را که به زیبایی کادو پیچ شده باز می کنم، تویاش یک جعبه ی کادو پیچ شدهی دیگر است، توی آن هم یکی دیگر، از این شوخی تکراری و لوث شده لجم میگیرد، می گذارمش کنار، خیره نگاهش میکنم، دوباره شروع می کنم به باز کردن جعبه ها، نمی تواند خالی باشد، بالاخره توی آخرین جعبه ها باید چیزی گذاشته باشد. ادامه میدهم، به آخرین جعبه که می رسم، قلبم تندتر می زند، توی جعبه ی آخر یک کاغذ است، کاغذ را با حرص بلند میکنم! زیر کاغذ یک گردنبند زیباست که براقیاش چشمم را خیره میکند.خدای من! با اینکه سلیقهاش در نحوهی غافلگیر کردنم خیلی بد بود، اما در انتخاب نوع و شکل و شمایل هدیهاش بدجوری ذوق زدهام میکند. میروم جلوی آینه و امتحانش میکنم، قفلش سخت بسته میشود، کمی که با قفل گردنبند ور میروم، یاد کاغذ میافتم، کاغذ کاهی رنگ، رها شده روی تخت، برمیدارمش، نستعلیق و زیبا نوشته: ” مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ “كسى كه كشت آخرت بخواهد براى وى در كشتهاش میافزاییم و كسى كه كشت این دنیا را بخواهد به او از آن مىدهیم ولی در آخرت او را نصیبى نیست.
*آیه 20 سورهی شورا