كوروش گفت: «اگر غنيمت هاي جنگي را نمي بخشيديم الان دارايي من چقدر بود؟» گزروس عددي را با معيار آن زمان گفت.
كوروش يكي از سربازانش را صدا زد و گفت: «برو به مردم بگو كوروش براي امري به مقداري پول و طلا نياز دارد.»
سرباز در بين مردم جار زد و سخن كوروش را به گوششان رسانيد. مردم هرچه در توان داشتند براي كوروش فرستادند. وقتي كه مالهاي گرد آوري شده را حساب كردند، از آنچه كزروس انتظار داشت بسيار بيشتر بود.
كوروش رو به كزروس كرد و گفت: «ثروت من اينجاست. اگر آنها را پيش خود نگه داشته بودم، هميشه بايد نگران آنها بودم. زماني كه ثروت در اختيار توست و مردم از آن بي بهره اند مثل اين مي ماند كه تو نگهبان پولهايي كه مبادا كسي آن را ببرد.»