كمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود. در آن سوي مرغزار نشانه ي كوچكي كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد. جنگجوي اولي تيري را از تركش بيرون مي كشد. آن را در كمانش مي گذارد و نشانه مي رود. كماندار پير از او مي خواهد آنچه را مي بيند شرح دهد.
مي گويد: «آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را.» كمانگير پير مي گويد: «كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.»
جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: «آنچه را مي بيني شرح بده.»
جنگجو مي گويد: «فقط هدف را مي بينم.»
پيرمرد فرمان مي دهد: «پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.»
پيرمرد مي گويد: «عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.»