مزیت رقابتی مفهومی بود که مایکل پورتر در سال 1985 برای تشریح نظریه استراتژی رقابتی خود معرفی کرد. او توضیح داد که صرفنظر از ساختار بازار که تعیین کننده سودآوری بالقوه یک صنعت است آنچه تعیین کننده نهایی بازده سرمایه یک شرکت است جایگاه آن در صنعت اش است. منظور از جایگاه، عملکرد شرکت نسبت به رقبایش است. پورتر معتقد است که عملکرد بالاتر از متوسط صنعت فقط و فقط با برخورداری از مزیت رقابتی پایدار بدست می آید. در توضیح اینکه مزیت رقابتی یک شرکت نسبت به رقبایش چگونه بدست می آید پورتر به دو عامل اساسی اشاره می کند: هزینه پایین و تمایز. از نظر او اهمیت هر قوت و ضعفی در شرکت در نهایت به اثر آن بر هزینه شرکت یا تمایزی که برای آن ایجاد می کند بستگی دارد. با درنظر گرفتن عوامل ایجادکننده مزیت رقابتی و نیز گستره ای از بازار که شرکت قصد رقابت درآن را دارد (وسیع یا محدود) پورتر استراتژی های معروف ژنریک را معرفی می کند. این استراتژی ها شامل رهبری هزینه، تمایز، و تمرکز هستند.
مزیت رقابتی می تواند از طریق دسترسی به مواد خام ارزانتر، حقوق مالکیت فکری، برند برتر، نزدیکی جغرافیایی، … بدست آید. یک مثال معروف مزیت رقابتی برتری ای است که موتور جستجوی گوگل نسبت به سایر موتورهای جستجو دارد. گوگل از نظر بهینه کردن جستجو از همه بهتر عمل کرده است و تکنولوژی جستجو را فراتر از تصور رقبایش توسعه داده است.
اگرچه پورتر با معرفی نظریه استراتژی رقابتی و مفهوم مزیت رقابتی دست بالاتر را در نظریه های استراتژی کسب و کار در دهه 80 میلادی داشت در آغاز دهه نود گری همل و سی. کی. پراهالاد جای خالی نظریه پورتر برای توضیح اینکه شرکتها چطور می توانند در ایجاد این مزیت نقش داشته باشند را پر کردند. آنها با معرفی مفهوم شایستگی اصلی توضیح دادند که آنچه شرکتهای پیشرو را از رقبایشان متمایز کرده و به آنها پایداری می بخشد شایستگی (هایی) است که آنها در طول زمان رشد داده و آن را تبدیل به هسته اصلی کسب و کار خود کرده اند. این شایستگی ها می توانند فرم های مختلفی داشته باشند: مهارت های فنی، فرایندهای تولید یا تأمین، یک سیستم مدیریت خدمات مشتریان، روابط خوب با تأمین کنندگان و نظایر آن. همل و پراهالاد مفهوم شایستگی اصلی را دانش کسب شده جمعی در سازمان تعریف می کنند. دانشی که چگونگی هماهنگ کردن مهارت های مختلف تولید و یکپارچه کردن جریان های مختلف تکنولوژی را شامل است. آنها برای زمان خود توانایی شرکت سونی در تکنولوژی های مینیاتوری را مثال زدند که با قدرت سازماندهی آن شرکت برای ایجاد درک مشترک بین مخترعان، مهندسان و بازاریابان آن از نیاز مشتری همراه شده بود. از دیدگاه این دو، در شرکت های بزرگ شایستگی اصلی نقش ریشه مزیت رقابتی را ایفا می کند که محصولات اصلی (Core Products) از آنها نشأت گرفته و به نوبه خود این محصولات اصلی کسب و کارهای مختلفی ایجاد می کند که هر کدام می توانند محصولات نهایی مبتنی بر شایستگی اصلی را به بازار ارائه دهند.
برای آنکه مهارتی را بتوان شایستگی اصلی شرکت نامید همل و پراهالاد سه شرط برشمردند: اول اینکه آن مهارت یا ویژگی کسب و کار به شرکت امکان دسترسی به بازارهای متنوعی را بدهد، دوم اینکه آن مهارت ارزش ویژه ای برای مشتریان ایجاد کند، و سوم اینکه این مهارت یکتا باشد و تقلید آن برای رقبا دشوار باشد. مهمترین جنبه شایستگی اصلی این است که بتوان از آن برای ورود به بازارهای مصرف متنوعی استفاده کرد. شایستگی اصلی می باید به مشتریان از نظر هزینه پایین تر یا کیفیت بالاتر به مشتریان سود برساند.
همانطور که از توضیحات بالا مشخص است تفاوت های زیادی بین دو مفهوم شایستگی اصلی و مزیت رقابتی وجود دارد. شایستگی اصلی مجموعه مهارت یا خبرگی خاصی است که می تواند به مزیت رقابتی منجر شود. مثلا شایستگی اصلی شرکتی سیستم نوآورانه تأمین آن باشد آنگاه هزینه پایین می تواند مزیت رقابتی آن باشد. شایستگی اصلی شرکت ولوو در توسعه و تولید خودروهایی است که استانداردهای ایمنی بالایی دارند. مزیت رقابتی آن شرکت در ارائه محصول متمایزی است که استانداردهای ایمنی آن بالاتر از سایر رقباست.