يكي از استادان رشته فلسفه، در يكي از دانشگا هها وارد كلاس درس مي شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد. سپس صندلي اش را بلند مي كند و مي گذارد روي ميزش و مي رود پاي تخته سياه و روي تابلو، چنين مي نويسد:
ثابت كنيد كه اصلا اين «صندلي» وجود ندارد!
دانشجويان، مات و منگ و مبهوت، هر چه به مغز شان فشار مي آورند و هر چه فرضيه ها و فرمول هاي فلسفي و رياضي را زير و رو مي كنند، نمي توانند از اين امتحان سر بلند بيرون آيند. تنها يك دانشجو، با دو كلمه، پاسخ استاد را مي دهد. او روي ورقه اش مي نويسد: «كدام صندلي؟»