..:: این سایت بمنظور تسهیل در دسترسی سریع فعالان کسب و کار به تمام درگاه های تجاری ، مالیاتی ، بیمه ای ، اداری و همچنین میز کار الکترونیک برای متخصصین مالی اداری طراحی و راه اندازی گردیده است ::..

___ موانع ادغام و تحصیل در مؤسسه های حسابرسی

تالار خدمات امور مالیاتی
تالار خدمات تولید و تجارت
تالار خدمات قوه قضاییه
پست الکترونیک
آخرین اخبار

موانع ادغام و تحصیل در مؤسسه های حسابرسی

 

مـؤلـفه های بزرگـی مـؤسسه های حـسابـرسی چیست؟ کدام مـوانع قانونی، فرهنگی، حرفهای،… مـانع تشکیل مؤسسه های بزرگ حسابرسی در ایـران هسـتند؟

 

برای تشـکیل مؤسسه های بزرگ حسابرسی به چه لازمه هایی نیاز است؟ پیآمدهای مثبت حضور مؤسسه های بزرگ و همچنین پیآمدهای مخاطره آمیز حضور چنین مؤسساتی چیست؟ و چه اقداماتی برای تداوم فعالیت مؤسسه های بزرگ حسابرسی موردنیاز است؟

پرسش های بالا، برخی مسایلی است که با شرکت کنندگان در میزگرد ماهنامه حسابدار در مورد وضعیت مؤسسه های حسابرسی در ایران مطرح کردیم. شرکت کنندگان در میزگرد (به ترتیب الفبا)، جواد بستانیان، مصطفی جهانبانی، مهدی سوادلو و همایون مشیرزاده، از صاحبنظران و فعالان حرفهی حسابرسی و چهرههایی آشنا در عرصهی «سلامت مالی» در ایران هستند.

در عمل، میان آنچه نهادهای نظارتی یا سهامداران و گروههای ذینفـع شرکتهـای عـمومـی از حسـابـرسان انتظار دارند و آنچه بر اساس مـجموعهی قـوانین و مـحیطهای مـقرراتی مـوجـود در توان حسـابرسان و مـؤسسات حسابرسی هست، شاهـد نـوعی فـاصـلهی انتظارات هستیم.

بـرخی حسـابرسان و کارشناسان، بخشی از مشکل را ناشی از ضعف مؤسسات حسابرسی به سبب کوچک بودن آنها میدانند. امروز حدود ۲۷۰ مؤسسهی حسابرسی در کشور فعالیت دارند. برخی معتقدند که بسیاری از مؤسسات در حقیقت جمع تعدادی از شرکا است که هر یک به طور مستقل فعالیت میکند و صرفاً از فضای کالبدی شرکت به صورت مشترک استفاده میکنند و فعالیت هرکدام مانند یک جزیرهی مستقل است.
از سویی سطح بالایی از انتظارات از حسابرسان وجود دارد و از سوی دیگر گاه به نظر میرسد مانند حلقهی ضعیف زنجیر دایم مورد حمله قرار میگیرند. طبعاً بخشی از این ضعف ناشی از کوچک بودن مؤسسههای حسابرسی است. در میزگرد کنونی تلاش میکنیم ابتدا هریک از حاضران تصویری از وضع مــوجـود مـؤسسههـای حسابرسی، ارائه دهند. پرسش این است که چهگونه باید بر این ضعف غلبه کرد؟ در بخش اول میزگرد، شرکت کنندگان محترم استدلال خودشان را بیان می کنند. در ادامه، در بخش دوم، موانع و راهکارهای تشکیل مؤسسههای بزرگ حسابرسی را مورد بررسی قرار میدهیم.

جواد بستانیان: با تشکر. امیدوارم این میزگرد فرصتی برای ارائهی دغدغهها و مشکلات و درددلهای مؤسسههای حسابرسی باشد. قبل از هر چیز، این پرسش مطرح است که اساساً مؤلفههای مؤسسهی بزرگ چیست؟ فکر میکنم بر اساس استاندارهای عملی که در دنیا مطرح است، مؤسسهی بزرگ به مؤسسهای میگویند که درآمدش بیشتر باشد. از سایر مؤلفه ها صرفنظر میکنند، به خاطر اینکه همهی آن مؤلفه ها هم تحت تأثیر از درآمد هستند. یعنی هم تعداد کارکنان و هم تعداد کارها در میزان درآمد خود را نشان میدهد. قدمت هم که اصولاً به حساب نمیآید. بنابراین، تمرکز روی خود مبلغ درآمد است.
مسئلهی دیگر این که اکنون ما در ایران چه وضعیتی داریم. براساس شاخصها الان میتوانیم بگوییم که دو مؤسسهی بزرگ واقعی داریم: یکی سازمان حسابرسی و دیگری هم مؤسسهی حسابرسی مفید راهبر. این دو مؤسسه چهگونه بزرگ شدند؟ قبل از هر چیز به لحاظ حمایتهای قانونی از آنها. در مواقع مختلف حسابرسی شرکتهای دولتی، حداقل شرکتهای بزرگ دولتی، به سمت سازمان حسابرسی گرایش داشتند. در یک مقطع، خود کسانی که در مقام انتخاب حسابرس بودند، یعنی مجامع عمومی، خودشان ملاحظه داشتند و گمان میکردند که اگر از بخش خصوصی حسابرس انتخاب کنند، میتواند زمینهساز بهاصطلاح سوءبرداشت شود. بنابراین شرکتهای دولتی به سمت سازمان حسابرسی رفتند. بعد از تشکیل جامعهی حسابداران رسمی ایران، که قاعدتاً قرار بود هم سازمان حسابرسی و هم مؤسسههای حسابرسی بخش خصوصی وارد فعالیت شوند، عملاً سازوکارهایی پدیدار شد که بازهم سازمان دست بالا را داشت. البته درست است که سازمان کوچک شد ولی به هرحال کوچک شدنش به لحاظ جدا شدن بسیاری از واحدها از دولت بود.
به عبارت دیگر، شرکتهای بزرگ دولتی سر جای خود هستند. چندی پیش هم کارگروه تعیین حسابرسان شرکتهای دولتی باز همین حکم را کرده بود. اکنون هم تقریباً همین حکم جاری است. در مورد مؤسسات خیلی بزرگ رسماً اعلام شده و در مورد بقیه هم گفتهاند که میتوانند از بین مؤسسات انتخاب کنند. چنانکه عرض کردم، با توجه به فضای تردیدبرانگیز و مسموم، بازهم آنانی که محتاط هستند سعی میکنند از خدمات سازمان حسابرسی استفاده کنند. در مورد مؤسسهی مفید راهبر هم به هرحال باز الزامهایی وجود دارد و کارهایی که در مجموعهی این مؤسسه قرار میگیرد به نوعی به صورت تکلیفی انتخاب شده است.
در مؤسسههای خصوصی، بعضی بزرگتر بودند و بهمرور کوچکتر شدند و بعضی هم کوچکتر بودند و اکنون بزرگتر شدهاند. شاید نتوانیم بگوییم مؤسسهی خیلی بزرگی وجود دارد؛ البته تعدادی از مؤسسات از بقیه بزرگترند، ولی فاصلهی آن ها با شاخصهای مؤسسهای که بهعنوان مؤسسه ی بزرگ میشناسیم بسیار زیاد است. اگر این مسئله را آسیبشناسی کنیم، مشاهده میکنیم که همین مؤسسههایی هم که اکنون بزرگ شدهاند، با صرف هزینهی سنگین این کار را انجام دادهاند. یعنی مجبور شدهاند که حقالزحمههای به نسبت کمی بگیرند.
اینکه چرا اصولاً به شکل طبیعی این مؤسسهها بزرگ نمیشوند، دلایل نسبتاً زیادی دارد و در این فرصت مجال آن نیست که به همه اشاره کرد. اما یک نکتهی کلیدی این است که واقعاً صاحبکاران نمیخواهند مؤسسهی حسابرسی بزرگ درست بشود. این واقعیت است. صاحبکاران از مؤسسهای که از نظر آنها «عیب» دارد پرهیز میکنند. بزرگترین «عیب» هم در نظرشان بینیازی مؤسسه است. چون مؤسسهی بزرگ تاحدودی بینیاز میشود. بنابراین قدرت چانهزنی صاحبکار با مؤسسهی بزرگ کمتر است. تعامل، به مفهومی که قادر باشد بهسادگی اختلافات مالی را حلوفصل کند، دشوارتر میشود. جالب است که اغلب میبینیم کمترین هزینهی شرکتها هزینهی حسابرسی است. گاهی میگویند که از هزینههای متفرقه، از هزینهی آبدارخانه، از هزینهی ملزومات و از بیشتر هزینهها کمتر است. در حالی که بیشترین حساسیت روی هزینه ی حسابرسی وجود دارد.
در مورد این تمایل صاحبکاران، یعنی صاحبان کسبوکار، بههرحال طبیعی است و در همه جای دنیا صاحبکاران میخواهند با کسانی طرف قرارداد بشوند که قدرت چانهزنی خودشان بالاتر باشد. به نظر میرسد باید حمایتهای نهادهای عمومی و بسترسازیهای مقرراتی وجود داشته باشد که بتواند زمینهساز بزرگ شدن مؤسسات حسابرسی باشد.
جواد بستانیان: البته، در کشورهای پیشرفته و حتی در ایران یک گرایش پنهانی وجود دارد که شرکتها و واحدهای تجاری سعی میکنند حسابرس خود را از بین مؤسسههایی انتخاب کنند که متناسب با اندازهشان است، یعنی هیچوقت یک شرکت بزرگ دنبال یک مؤسسهی متوسط یا کوچک نمیرود. حتماً میرود سراغ مؤسسهی خیلی بزرگ. این گرایش شکل گرفته و درحقیقت مانند تبلیغ است برای شرکتها. یعنی میتوانند بگویند ما آنقدر درستکاریم و صورتهای مالیمان شفاف و روشن است که هیچ نگرانی از اینکه هر حسابرسی بیاید، نداریم.
این موارد سازوکارهای طبیعی شکلگیری مؤسسات بزرگ است. در اینجا باید به سراغ مقررات هم برویم. بسترهای مقرراتی میتواند مشکلساز باشد، یعنی بستر طبیعی برای بزرگشدن مؤسسهها فراهم نشده است. به عنوان یک مثال، این داستان تغییر حسابرس را در نظر بگیرید که بهراحتی جاگیر کردهاند، تثبیت کردهاند، درحالیکه مثلاً خود من یک مقالهی استدلالی نوشته بودم و دلایل محکمی در مورد نادرست بودن این تغییر حسابرس نوشتهام.

منظورتان «چرخش اجباری حسابرسان» است؟
جواد بستانیان: بله، در این زمینه حکم نباید بشود. الان همه چیز براساس «حکم» است. در جریان چرخش اجباری حسابرسان، حسابرسان اطلاعاتشان را از دست میدهند. صاحبکاران هم از این موضوع استفاده میکنند و میآیند در یک گروه و مجموعه از حسابرسان مختلف استفاده میکنند. ایراد این کار این است که حسابرس شرکت مادر قادر نیست تمام معاملاتی را که با اشخاص وابسته است و میتواند ریسک زایدی داشته باشد، دریابد. به همین علت است که گاهی صاحبکاران پیشنهاد میدهند که شما حسابرس شرکت مادر شوید. بعد میبینید شرکتهای وابسته را مؤسسهی دیگری حسابرسی میکند.
به نظر من، حسابرسان هم باید مقاومت کنند و بگویند که چنین چیزی را نمیپذیریم. ولی متأسفانه با توجه به بازار محدود خدمات حسابرسی و وضعیتی که ما داریم، خیلیها ممکن است بالاخره همین کار را هم انجام دهند.
نکتهی مهم این است که کارفرمایان نه علاقه دارند و نه رودربایستی که بیایند به سمت حسابرسان بزرگ یا مؤسسههایی که در شرف بزرگشدن هستند. بنابراین اگر کسی هم بزرگ است در طول زمان کوچکاش میکنند. اگر الان به طور مرتب نگاه کنید اندازهها جابهجا میشوند. یکی بزرگ است کوچک میشود دوباره، یکی کوچک است و بزرگ میشود. این به نظر من پیآمد اصلی و واقعی عملکرد صاحبکاران است.

با تشکر از آقای دکتر بستانیان، تأکید ایشان تا اندازهای روی تمایل صاحبکاران در کوچک نگهداشتن مؤسسات یا استفاده از خدمات مؤسسات کوچک و محیط نامساعد مقرراتی برای بزرگ شدن مؤسسات بوده است. از آقای مهدی سوادلو خواهش میکنیم بحث را ادامه دهند.

مهدی سوادلو: فکر میکنم قبل از هر چیز باید تعریفی از مؤسسهی بزرگ در کشور و در اقتصاد خودمان داشته باشیم. یعنی تعریف مؤسسهی بزرگ با توجه به شرایط اقتصادی خودمان. ما معمولاً مؤسسهای را بزرگ میدانیم که تعداد شرکایش بیشتر باشد، کارش بیشتر باشد و مواردی از این دست. اما به نظر من، اینها کافی نیست، شاید این شاخصها لازم باشد؛ ولی مؤلفهی اصلی یک مؤسسهی بزرگ را باید این بدانیم که ساختارش واقعاً توسعهی متوازن داشته باشد. یعنی هم تعداد نیروی انسانیاش، هم تعداد شرکایاش، هم سازمان اداری و مالیاش و هم روشهای حسابرسی استانداردشده داشته باشد. اگر همهی این شاخصها را داشت می توان گفت یک مؤسسه بزرگ است؛ البته با معیارهای اقتصاد ایران. منظورم مؤسساتی در مقیاس مؤسسات بزرگ بینالمللی نیست، بلکه مؤسساتی است که در اندازهی اقتصاد خود ما باشد.
یک مورد دیگر هم وجود دارد و آن این است که ممکن است در یک مؤسسهی بزرگ تصمیمگیری ها طولانی باشد و مثلاً به چندین سطح برسد تا اینکه بتوانند یک موضوع را نهایی کنند و این موضوع موجب شده که شرکت ها علاقه مند باشند با مؤسسات کوچک تر کار کنند .
نکتهی مهم در واقع این است که به طور کلی مؤسسهی بزرگ قاعدتاً باید ساختارهایشان هم توسعهی متوازن پیدا کرده باشد. در بحث ساختار مؤسسه ی حسابرسی توجه به وجود امکانات لازم در یک موسسه بسیار مهم است ، مثلاً اگر مؤسسهای بزرگ باشد، در حد اینکه سالی ۳۰ یا ۴۰ میلیارد تومان کار انجام بدهد، قاعدتاً باید یک مرکز آموزش خوب داشته باشد، کمیتهی فنی خوب داشته باشد، نمیتواند وقتی اختلافنظر یا پرسشی مطرح میشود صرفاً به جامعهی حسابداران ارجاع بدهد. خود این فرایند ممکن است طولانی باشد. قاعدتاً وقتی قرار است مؤسسهای ۳۰ یا ۴۰ میلیارد تومان کار را مدیریت کند، دیگر نباید منتظر باشد تا کمیتهی فنی جامعه به تمام مسائل پاسخ بدهد، خودش باید امکاناتی برای پاسخگویی به پرسشها داشته باشد. چه بسا این تصمیمگیریها و پاسخها خودش مرجعی باشد برای سایر مؤسسههای حسابرسی. بنابراین وجود کمیتهی فنی و برنامههای آموزشی خیلی مهم است.
در این راستا، موانعی هم داریم. فکر میکنم واقعاً بخش بزرگی از موانع عدم تشکیل مؤسسات بزرگ، حداقل در تجربهی ۱۴ یا ۱۵ سالهی تشکیل جامعه، این است که به هرحال ما نمیتوانیم خیلی راحت با هم کار کنیم. منظورم نه فقط ما حسابدارها. بلکه «ما» در کل کشور است! شما ببینید ما چندتا شرکت بزرگ مهندسی مشاور داریم؟ چندتا شرکت بزرگ پیمانکاری ساختمانی داریم؟ واقعاً نداریم. در بخش پزشکی هم این نیاز جامعه است که باعث شده مثلاً بیمارستانهای خصوصی نسبتاً بزرگی داشته باشیم که پزشکها بتوانند باهم آنجا را اداره کنند، کار بکنند، با هم سهامدار باشند، با هم تعامل داشته باشند. اگر این نیاز نبود، شاید ما در بخش پزشکی هم این بیمارستانهای خصوصی بزرگ را نداشتیم!
اصولاً ما نتوانستیم شرایطی فراهم کنیم که بتوانیم کنار همدیگر برای مثال ۱۰ شریک، ۱۵ شریک با ۲۰۰ یا ۳۰۰ کارمند در سطوح مختلف حسابرسی کار بکنند. این اتفاق نیفتاده است. واقعاً شاید یکی از دلایلاش این نکتهای است که همه گفتهاند و شاید تکراری به نظر برسد که ما آن زمینه ی فرهنگی با هم کار کردن را نداریم. البته فقط هم این فرهنگ نیست، شاید یکی از دلایل آن هم نبود تجربه های موفق است .
جامعهی حسابداران از سال ۱۳۸۰ تشکیل شد و قبل از آن مؤسسات حسابرسی کمشمار بودند، کار اندکی هم داشتند و بازار کار هم بیشتر دولتی بود. در مقابل، اگر نگاه کنیم به جامعهی مهندسان مشاور، این تشکل ۴۰ سال است که تشکیل شده و از بین هم نرفته و مثل ما هم الزام انحلال و تشکیل دوباره را نداشته است. اما در بخش مهندسان مشاور هم شاید ۴ یا ۵ شرکت بزرگ وجود داشته باشد.
در شرکتهای سهامی هم این مشکل را داریم! شما در شرکت سهامی هم نمیبینید که مثلاً چند صنعتگر بتوانند با هم کارخانهی معظمی را ایجاد کنندو چند دهه یا چند نسل اداره شوند. به لحاظ اینکه باز هم تأکید میکنم قائم به فرد بودن بنگاهها است. شرکای مؤسسههای حسابرسی هم همین آدمها هستند، به هرحال تمایل دارند موسسه را در حد کوچک و چند نفری اداره کنند تا به موسسات بزرگ فکر کنند .
البته، شاید ۱۴ یا ۱۵ سال زمان کوتاهی است و شاید عجله داریم که مؤسسات بزرگ تشکیل شود. من باور دارم که قاعدتاً مؤسسات بزرگ تشکیل میشود، اعتقاد دارم که آرام آرآم و از دل همین مؤسسات موجود شاهد شکلگیری مؤسسات بزرگ میشویم! و با کمی خوشبینی میگویم به نظرم از بین هم نمیرود، کوچک هم نمیشود، ضمن اینکه راهکارهایی برای ادامهی فعالیت و بزرگ ماندن پیدا میشود. از تجربیات کشورهای دیگر میتوان استفاده کرد یا از تجربهی مؤسسات مشابهی که در دنیا بوده است. مقررات آن را هم میتوان مدون کرد؛ منظورم از مقررات این نیست که دولت قانونگذاری بکند. خود شرکا میتوانند با توافقنامهای بین خودشان این محیط مقرراتی را شکل بدهند. این روند بهآرامی طی میشود تا مؤسسات بزرگ شوند.

اگر از مثال خودتان استفاده کنیم برای مقایسهی جامعهی حسابداران رسمی با جامعهی مهندسان مشاور در هر دو مورد به لحاظ آسیبشناسی یک ویژگی مشابه میبینیم و آن هم قائم به فرد بودنِ آنهاست.
مهدی سوادلو: فردیت… بله دقیقاً این معضل وجود دارد.

شاید نکتهی کلیدیِ دیگر این باشد که در بسیاری از فعالیتها صاحبکار اصلی دولت است و با تغییراتی در دولت و نهادهای شبهدولتی، مثلاً در مورد مهندسین مشاور شهرداریها و مانند آن، با تغییراتی که اتفاق میافتاد به اصطلاح شاهد عروج و افول مؤسسات وشرکتهای مختلف بودهایم.
مهدی سوادلو: درست است چون به دولت وصلاند. من یک نکته هم اضافه کنم و بحث را تمام کنم. با توجه به نیاز جامعه، منظورم نیاز کشور و جامعهای که در آن زندگی میکنیم، به خدمات حسابرسان تشکیل مؤسسات بزرگ راحتتر میتواند اتفاق بیفتد. یعنی همهی موارد را نمیتوانیم دستوری و مقرراتی برخورد کنیم، بله ممکن است در شروع بر اساس الزامات موسسات بزرگ تشکیل شود و شاید جامعه هم نقش ایفا کند، ترغیبکننده باشد، ولی اقتصاد کشور و جامعهی ما باید احساس نیاز بکند. همان مثالی را که زدم تکرار میکنم اگر به یک بیمارستان مجهز نیاز نبود، این پزشکها دور هم جمع نمیشدند، بنابراین نیاز به تشکیل مؤسسات بزرگ حسابرسی را هم باید جامعه پیدا بکند.
جواد بستانیان: البته فعالیت دکترها هم در بیمارستانها جزیرهای است و مشارکت جمعیشان اندک است و یک مدیر میگذارند و هر کدام کار خودشان را میکنند.
مهدی سوادلو: بله، کاملاً متوجهام. ولی ببینید بالاخره تشکیلاتی که درست شده، خدمتی که به بیمار میدهد، برای آنها اهمیت دارد. شاید بخشی که جزیرهای کار میکنند، مسایل خاص خودشان را داشته باشند . تأکید من این است که در این مقیاسها هم دور هم جمع شدن و کار جمعی کردن را هنوز واقعاً نیاموختهایم. در همین مدت تشکیل جامعه بسیاری از موسسات که با حداقل تعداد شریک فعالیت می کنند هم دچار تغییرات گسترده ای شده اند. یعنی ما در این مدت حتی نتوانستیم سه نفر هم باهم کار کنیم .

جناب آقای دکتر مشیرزاده، جناب آقای سوادلو در صحبتهایشان بر موانع فرهنگی تأکید داشتند و اشاره کردند به عدم حضور مؤسسات بینالمللی که میتواند به انتقال تجربه به ایران منجر بشود، همچنین در مورد نقش دولت بهعنوان صاحبکار اصلی، قائم به فرد بودن مؤسسات و این مسئله اشاره کردند که نبود مؤسسات بزرگ صرفاً محدود به جامعهی حسابداری کشور نیست. همچنین ایشان به ضرورت وجود نیاز اجتماعی اشاره داشتند، در چارچوب بحث کنونی، خطوط راهنمایی که جنابعالی ارائه میفرمایید شامل چه مواردی است؟
همایون مشیرزاده: به نظرم حق مطلب را آقایان ادا کردند، در ادامه یکی ـ دو مطلب در تأیید گفتههای آقایان اضافه میکنم. نخستین مطلبی که به ذهن من میرسد این است که بزرگی و کوچکی یک مفهوم نسبی است. آنچه که ما در ایران به آن میگوییم بزرگ، ممکن است در جای دیگر دنیا اساساً به عنوان یک مؤسسهی حسابرسی بزرگ تلقی نشود. ضمن اینکه این بزرگی و کوچکی خودش تابعی است از شرایط اقتصادی محیط فعالیت مؤسسه. اگر به تاریخچهی این موضوع نگاه کنید، دلیل ایجاد مؤسسات بزرگ و چیزی که حالا به عنوان ۴ مؤسسهی بزرگ میشناسیم و سابقاً ۸ مؤسسهی بزرگ بودند و تحولاتی که در این مؤسسات به وجود آمد، نیاز شرکتهای چندملیتی که عموماً آمریکایی و انگلیسی بودند به حسابرسانی است که با کیفیت و استاندارد کاری مشابه، با یک برند مشترک، با یک نام مشترک، بتوانند این شرکتهای پراکنده در سرتاسر دنیا را حسابرسی کنند. پس این ناشی از شرایط اقتصادیای بود که شرکتها در آن فعالیت میکردند. طبیعتاً این نیاز باعث شد که مؤسسات حسابرسی هم ادغام شوند، با مؤسسات محلی مشارکت کنند، یا اساساً مؤسسات جدیدی را شکل بدهند.
براساس آمار، دو سال پیش درآمد مؤسسات ۴گانه BIG FOUR از ۲۴ تا ۳۴ میلیارد دلار بوده است. این اساساً با آن چیزی که در ذهن ما به عنوان «بزرگ» تلقی میشود تفاوت دارد. ضمن اینکه اینها هرکدامشان در محدودهی جغرافیایی که کار میکنند، تحت مقررات آن محل هستند. آنکه درآمریکا کار میکند تحت مقررات آمریکاست و آنکه در انگلیس کار میکند، تحت مقررات انگلستان است. این مؤسسهها در مجموعهای که قرار میگیرند نوعی شرکتهای با مسئولیت محدودند و سپس یک نهادی بر فراز همهی اینها هست که مانند چتری آنها را دربرمیگیرد، اداره میکند یا بهتر است بگوییم هماهنگ میکند.
وقتی به این بنگاهها نگاه و در کارشان تأمل میکنیم، میبینیم کارشان تنها حسابرسی نیست. حسابرسی بخش کوچک یا محدودی از کار اینهاست و یا دقیقتر بگویم بخش محدودتری از درآمدشان در قیاس با درآمدشان از کارهای دیگر محدود به حسابرسی است.
خدماتی مثل خدمات بررسی فنی بیمهای Actuary، خدمات حقوقی و خدمات کارشناسی انجام میدهند، حتی مثلاً خدمات ارزیابی سیستمهای کامپیوتری انجام میدهند. در مواردی، خدمات مدیریت ثروت، رسیدگی به امور بازنشستگان و… انجام میدهند. بههرحال، این خدمات به قدری تنوع دارد که اینها صرفاً پایبند و متکی به درآمدهای حسابرسیشان نیستند، و شاید راز بزرگ شدنشان یا رشدی که کردهاند در این باشد که توانستهاند در زمینههای مختلف فعالیت کنند.
در مباحث اشاره شد که در کار تیمی مشکل داریم، بله، به احتمال زیاد، یکی از دلایل اصلی علاوه بر محدودیتهای اقتصادی محدودیتهای فرهنگی ما است. تحقیقی چندسال پیش انجام داده بودند، نه در مورد کار حسابرسان بلکه کلاً در مقولهی فرهنگ. در این تحقیق فرهنگ سه جامعه را در مورد کار تیمی ارزیابی کرده بودند و به مؤلفههای جالبی رسیده بودند: فاصلهی قدرت، یعنی چهقدر تصمیمگیریها متمرکز است، یا اینکه یک فرد چهقدر حاضر است تمرکز قدرت داشته باشد یا قدرتش را با بقیه شریک بشود؟ فردگرایی یا جمعگرایی، پایبند بودن به سنن، محافظهکار بودن یا نبودن، عاطفی بودن یا نبودن، جزئینگر بودن مردم به لحاظ فرهنگی در برابر کلینگری یا یونیورسالیسم، دید بلندمدت داشتن در برابر دید کوتاهمدت داشتن، تکرنگ نبودن فرهنگهای مناطق مختلف ما در این سو و آن سوی شهر، فرهنگ محلههایمان فرق میکند، ارزشهایمان فرق میکند، نظام ارزشیمان فرق میکند، درجهی تحملمان فرق میکند. همهی اینها باعث میشود که طبعاً کار تیمی نتوانیم بکنیم، مؤسسهی بزرگ را سختتر میتوانیم اداره کنیم.
اشارهای فرمودند که، صاحبکارها علاقه ندارند که یک حسابرس تمام کارهایشان را انجام بدهد، البته خود حسابرسان هم محدودیت دارند. جامعه برای ما محدودیت میگذارد، ما نمیتوانیم بیش از درصدی از درآمدمان را از یک مجموعه کسب کنیم. یا باید آنقدر بزرگ شویم که یک کانگلومریای بزرگ و وسیع و چندلایه را حسابرسی کنیم، یا اینکه صرفاً یک بخشی از آن را. چرا؟ چون از ۲۰ درصد درآمد مؤسسه بیشتر میشود. آنهایی که این راه را پیشتر رفتهاند و تجربه کردهاند، سعی کردهاند این موانع را برطرف کنند. شاید یکی از زمینههایی که میتواند کمک کند این است که بتوانیم خدمات گستردهای ارائه کنیم. چند مؤسسهی حسابرسی میشناسیم که کار غیر از حسابرسیشان درآمد غالب‎شان باشد؟ شاید برای شما جالب باشد که همینکه مزایای مؤسسات بزرگ را میگویند، معایباش را هم مطرح میکنند. مزایا مشخص است: جذب صاحبکار بیشتر میتواند باشد، درآمد بیشتر میتواند داشته باشد، خدمات بیشتر میتواند ارائه کند، دانش فنی گستردهتر میتواند داشته باشد، اطلاعات میتواند داشته باشد، زمینهی ارائهی خدمات متنوع به صاحبکاران متفاوت در صنعتهای متفاوت میتواند داشته باشد، کارها تخصصیتر میشود و نیرو راحتتر جذب میکند. بههرحال یک برند، یک نام شناختهشده میشود که مردم به آن اعتماد میکنند، امکان حسابرسی شعب و شرکتهای فرعی در اقصا نقاط مملکت را میتواند داشته باشد.
به آموزش اشاره کردند، کنترل کیفیت و از اینها مهمتر تحقیق و توسعهشان است. شما اگر به سایت مؤسسات بزرگ بروید بیشترین چیزی که در این سایتها میبینید، R&D است. کمکی که این مؤسسات در تدوین استانداردها و ایجاد دانش حرفهای هر روز میکنند. مقولههایی مثل مسئولیت اجتماعی و … برای این مؤسسات مطرح است.
اما از سوی دیگر باید به معایب مؤسسات بزرگ هم اشاره کرد. میگویند که مؤسسات حسابرسی بزرگ بیشتر روی دستورالعمل و برنامه و مواردی از این دست تکیه میکنند. نیروهای جوان میفرستند سر کارها. میگویند که در آمریکا در مؤسسات محلی خود شرکا بیشتر کار رسیدگی را انجام میدهند، پس باتجربهترها کار رسیدگی را انجام میدهند در قیاس با جوانترها. اینها را به عنوان معایب مؤسسات بزرگ مطرح میکنند.
ضمن اینکه این مؤسسات بزرگ هم یک کار کوچک نمیتوانند انجام بدهند! در آن سوی دنیا، بازار به نحوی به بخشهای مختلفی تفکیک شده است. مؤسسات بزرگ کار شرکتهای بزرک را میکنند و مؤسسات کوچک کار شرکت های محلی و کوچک را انجام میدهند.
اگر مؤسسات حسابرسی ما بزرگ شدند چه استراتژیای در زمینهی بازاریابی و گرفتن کار خواهند داشت، مؤسسات بزرگتر آیا حاضرند کار کوچکتر بکنند، با قیمت ارزانتر؟ مواردی که بهاختصار اشاره کردم بحثهایی است که به طور مختصر در مورد بزرگبودن و کوچکبودن مؤسسات حسابرسی قابل طرح بود.
جناب مشیرزاده به طیفی از مسایل اشاره کردند، به نسبی بودن کوچکی و بزرگی مؤسسات اشاره داشتند و نقش مهم شرایط بینالمللی برای ایجاد مؤسسات و همچنین ساختار مؤسسات بزرگ. ضرورتاً ساختار مؤسسات بزرگ شبیه شرکتهای بزرگ نیستند. این مؤسسات ساختار شبکهای دارند که فقط یک رأس دارند و بقیه به شکل شبکههای مستقل حرفهای عمل میکنند، مؤسسات حسابرسی بزرگ خدمات متنوعی ارائه میدهند و به همین خاطر بخش محدودی از درآمد این مؤسسات ناشی از خدمات حسابرسی است. همچنین نقاط ضعف مؤسسات بزرگ نیز مورد اشارهی آقای دکتر مشیرزاده قرار گرفت، از آقای مصطفی جهانبانی درخواست میکنیم در این چارچوب تجربهی خودشان را بیان کنند.
مصطفی جهانبانی: با توجه به جامعیت مباحثی که دوستان مطرح کردند من به طور مشخص به مسئلهی مؤسسات حسابرسی در ایران میپردازم. در شکلگیری مؤسسات حسابرسی در ایران، مؤسساتی بودند که پیش از تشکیل جامعهی حسابداران رسمی ایران فعالیت داشتند، فعالیت عمدهی آنها، تا جایی که من اطلاع دارم، متکی به کار دست دوم از طرف سازمان حسابرسی بوده است. با تشکیل جامعهی حسابداران، افرادی که کار حرفهای میکردند در بخشهای مختلف و در واقع غیرشاغل بودند و کار مالی میکردند و یا سمتهای مدیریت داشتند مؤسسه درست کردند، بعد از آن هم جوانانی که از آزمون حسابدار رسمی قبول شدند و یا بازنشستگانی که از بخش دولتی خارج شدند، مؤسسات حسابرسیمان را تشکیل دادند. یعنی به این شکل، مؤسسات حسابرسی شکل گرفت. عدهای هم بعدها بهتدریج اضافه شدند.
در واقع، این طور تصور میشد که ما باید کل نیازهای این حرفه را تأمین بکنیم. تصور میشد چون دولت به سمت اجرای اصل ۴۴ حرکت میکند و حسابرسی یک کار تصدیگری است، کاهش تصدیگری باعث میشود که مؤسسات ایجاد شود.
اما در جامعهی حسابداران رسمی یعنی در یکی ـ دو سال اخیر، مصوبهای شد و شرطی گذاشتند که چه کسی میتواند شریک مؤسسهی حسابرسی باشد. هرکس که امتحان حسابدار رسمی قبول میشد، آمد و شد شریک مؤسسات حسابرسی، هرکسی هم ۱۰ سال سابقهی دولتی را داشت رفت در کمیتهی پذیرش و در واقع مجوز گرفت و داخل حسابرسی شد. عدهای هم دورهی بازنشستگیشان آمدند و ما الان در خدمتشان هستیم. شاید مؤثرترینشان هم، همین بخش آخر باشند!
وقتی با نهادهای سرمایهگذاری و نظارتی سروکار داریم، میبینیم صاحبکار که کارها را تقسیم میخواهد بکند، انگار کوپنی می بینند و سهمیهبندی میکند. یعنی مثلاً گفته میشود هر مؤسسه سه کار. اصلاً نگاهی به توانمندی مؤسسه نمیشود. هر مؤسسه سه کار، بانکها بیشتر از دو تا کار نمیتوانند انجام بدهند و کمیتهی انتخاب حسابرسان اصلاً بیشتر از این تعداد کار به شما نمیدهد.

با چه استدلالی؟
مصطفی جهانبانی: هیچکدام مبنایی برای ارائه به جامعه ندارند. هیچکس چیزی نمیگوید. روی این مسایل بحث جدی کارشناسی نمیشود.
به نظر من، اندازهی مؤسسه خیلی مهم نیست، مهم این است که مؤسسه بتواند ادامهی فعالیت بدهد. الان خیلی از ما به انتها رسیدیم، تمام شدیم، چون نتوانستیم آیندهپژوهی بکنیم، نتوانستیم آیندهسازی بکنیم، نتوانستیم تا الان فعالیتمان را نقد بکنیم، نتوانستیم جانشینپروری بکنیم، داریم تمام میشویم! یعنی با درگذشت دوست از دست رفتهمان، مؤسسهاش هم تعطیل شد؛ قدیمیترین مؤسسهی کشور! روان شادی که با ۴۵ سال سابقه روز جمعه، در حال کار روی پرونده ی کاری فوت کرد.
وقتی با دوستان مینشینیم دربارهی ادغام حرف میزنیم، فکر میکنند با ادغام مسئولیتش را میدهد به کس دیگر و خودش میرود کنار. دوستان حاضر در جلسه بزرگان این حرفه هستند، امروز اگر چارهای نیندیشیم به آخر میرسیم! نیاز به پاسخگویی بهشدت افزایش پیدا کرده است، آیا ساختار مؤسسات ما توان پاسخگویی به این جمعی را که از ما سؤال میپرسد، دارد؟ حالا دیگر «ادارهی آگاهی» هم ما را برای پاسخگویی میخواهد!
ما غیر از واقعیت اقتصاد جامعهمان نمیتوانیم باشیم. اقتصاد غیرشفاف، اقتصاد دولتی، اقتصادی که در آن فرار مالیاتی نهادینه است، این حجم از پولشویی،… هنوز که هنوز است میبینیم درصد بزرگی از بخشهای پولی کشور ما غیرمتشکل است. یعنی هیچ نهادی بر آن نظارت ندارد. تازه در ماه اخیر قانون نظارت بانک مرکزی بر بازار غیرمتشکل مصوب شد. یعنی قبل از آن، اصلاً بانک مرکزی نقشی در نظارت بر این بازار نداشته است.
ما هم در این اقتصاد داریم فعالیت میکنیم. بعد می بینیم که رتبهی کشور ما در پولشویی در دنیا بسیار بالا است. پس من در این محیط اصلاً بحثام این نیست که بزرگ شویم که یک اتفاق غیرعادی بیفتد، نه…. جمع بشویم تنها برای آن که بتوانیم تداوم پیدا کنیم.
ما دو سه بار این مسئله را تجربه کردیم. آقای دکتر بستانیان این تجربه را داشتند. ما در ابتدای تأسیس جامعهی حسابداران کنسرسیومی به نام پیشرو تشکیل دادیم. در واقع پنج مؤسسه آمدیم این کار را کردیم؛ چون بهتنهایی نمیتوانیم آموزش داشته باشیم. بهتنهایی نمیتوانیم تدوین دستورالعمل داشته باشیم. بخشی از هزینهها بهتنهایی، برای ما گران است. اما وقتی جلوتر آمدیم با شکست روبهرو شدیم. شاید چون پختگی امروز را نداشتیم و یا شاید واقعیتهای امروز روشن نشده بود. در دورهای که آقای دکتر بستانیان تصمیم به ادغام گرفتند، جامعهی حسابداران رسمی یک دستورالعمل با تمام محدودیتهای قانونی موجود برایش تهیه کرد، تا این امر امکانپذیر شود.
اما من عرضم این است که امروز نمیتوانیم برویم مجموعهای را حسابرسی کنیم که بر فناوری روز مجهز باشد اما من فناوری روز را نداشته باشم. برویم جایی را حسابرسی کنیم که دانش روز مدیریت داشته باشد، اما من دانش روز مدیریت نداشته باشم. برویم جایی را حسابرسی کنیم که سازماناش بر پایهی مدلها و واقعیات جدید است، اما سازمان من هنوز متکی به آدمها باشد.
فکر میکنم که ما در واقع مجبور به جداکردن بخش راهبردی در مؤسساتمان از بخش عملیاتی هستیم. باید فرایندهای مؤسسهمان را بشناسیم. در واقع خدماتی که یک مؤسسهی بینالمللی حسابرسی ارائه میکند، شامل ۱۴۰ عنوان خدماتی است؛ ما چندتا عنوان خدمتی داریم؟ اگر مؤسسه دارای بخش تحقیق و توسعه داشته باشد، این بخش هم خدمت جدید تعریف میکند، خدمات گستردهای تعریف میشود که بعضاً به واسطهی قانون برای کشور به آنها احتیاج داریم.
کدام مؤسسه میتواند بگوید که من نیاز ندارم که راجع به بازارم تحقیقات داشته باشم که ببینم بازار فعالیتهای یک مؤسسه کجاهاست؟ آیندهی من چیست؟ رقبای من چه مشخصات و ویژگیهایی دارند. ما روی مبحث نیروی انسانی، مبحث حفظ و نگهداری سرمایهمان، واقعاً چه کاری انجام دادهایم؟ این خود یک فرایند میشود. آیا آموزش ما تنها آموزش استاندارد است، یا نه شرکای مؤسسات باید واقعا بروند و آموزش ببینند؟
نکتهای را اضافه کنم، ۱۰ دلیل شکست ادغام و تحصیل در مؤسسات حسابرسی براساس تحقیقات اعلام شده است. اولین مسئله غرور طرفین ادغام است. یعنی وقتی میآیند به دنبال این هستند که بگویند من از تو بالاترم، این مسئله جهانی است و تنها به کشور ما محدود نمیشود. باید ببینیم که چهقدر در زمینهی فرهنگسازی باید کار کنیم. باید برای این فرهنگسازی تحقیق کنیم. کارهایی از این دست را هم من، بهعنوان یک مؤسسه، نباید انجام دهم، بلکه جامعهی حسابداران باید انجام دهد. در برابر حق عضویتی که میگیرد باید این تحقیقات را انجام دهد.
واقعاً مسئلهی قابل تاملی است که ما میگوییم مؤسسات ما استراتژی ندارند! مؤسسات ما تضمین کیفیت را گاهی میگذارند برای آخرین مرحله که فقط به جامعهی حسابداران نشان دهند و امتیاز را بگیرند، اینطور نباید باشد، ما استاندارد داریم، تضمین کیفیت هر مؤسسهای مشخص میشود.
دومین دلیل شکست ادغامها، فرهنگ کار متفاوت است، آنها که میروند در فرایند ادغام هرکدام فرهنگ کاری متفاوتی دارند، انتقال کارکنان با مشکل مواجه میشود. از فناوریهای متفاوت استفاده میکنند، برنامهی کسبوکار و تحول ضعیف دارند. چندتا از مؤسسههای ما اصلاً برنامهی کسبوکار دارند؟
در نتیجه، به نظر من شرایط جامعه مؤسسات را کوچک نگه داشته است. ما اگر میخواهیم استمرار داشته باشیم، نیاز داریم این تحول را به لحاظ فکری ایجاد کنیم. تداوم ما منوط به این مسئله است.
بحث کوچکی و بزرگی مؤسسه در قیاس با چنین بحثهایی اهمیت ثانوی دارد. در قالب مناسبات امروزی که من خودم مدیر مؤسسه باشم، خودم سر کار بروم و خودم همزمان با صاحبکار بنشینم، تقریباً دیگر غیرممکن میشود.

ماحصل بحث آقای جهانبانی این است که برای امکانپذیری تداوم فعالیت مؤسسات نیازمند تحول مهمی در ساختار نهادی مؤسسات حسابرسی کشور هستیم. بهتر است که وارد دور دوم گفتگو شویم. حاضران عزیز همگی بر این باورند که قرار نیست مجدداً چرخ را اختراع کنیم، تجربهی جهانی در این زمینه وجود دارد. حسابرسی تنها صنعتی است که در آن افزایش رقابت باعث کاهش کیفیت میشود. بنابراین شاهد ادغام و تحصیل مؤسسات حسابرسی بودهایم. با مروری بر آماری که آقای دکتر مشیرزاده هم پیش از این اشاره کردند، ما از ۱۹۸۹ تا امروز از ۸ شرکت بزرگ حسابرسی به ۴ شرکت بزرگ رسیدهایم.
پرسش ما به طور مشخص این است که با توجه به تجربهی جهانی و همچنین آسیبشناسیای که در دور اول میزگرد داشتیم، چه باید کنیم تا تداوم فعالیتهای حسابرسی در جهت پاسخ گویی به آن نیازهای اجتماعی و افزایش شفافیت و مقابله با معضلاتی مانند اقتصاد رانتی، اقتصاد زیرزمینی، غیرشفاف و … میسر و شدنی شود؟
جواد بستانیان: من به بحثهایی که آقای جهانبانی مطرح کردند از ابتدا باور داشتم و مؤسسه یما از بدو تأسیس با این مسائل روبهرو بود و در صدد رفع آنها و یافتن راهکار بودیم. تمام مسائلی را که امروزه در استانداردها مدون شده، ما در آن زمان انجام دادیم. از هنگام شروع فعالیت مؤسسه همین دیدگاه را داشتیم، اما در عمل داستان متفاوت بود. پیش از تشکیل جامعهی حسابداران رسمی بسیاری از صاحبکاران نمی توانستند بپذیرند که ما این حرفها را میزنیم.
یکی از «مدیران شریف» یک مؤسسه میگفت، وقتی به یک شرکت میروم به آنها میگویم من برای کمک به شما آمدهام! میدانیم این خلاف تمام اصول حرفهای است. حسابرس باید چه در باطن و چه در ظاهر مستقل باشد. بدیهی است که در چنین بازاری با این فرد نمیتوان رقابت کرد. چه کسی حاضر است به دنبال یک حسابرس مستقل برود تا زمانی که حسابرسی هست که ادعای «کمک» دارد؟!
شکلگیری چنین بازاری از آنجا ناشی میشود که افرادی که صرفاً حسابرس ساده بودند، ناگهان مؤسسهدار شدند. اندازهی واقعی این افراد این نبوده است، بنابراین گرفتاری ایجاد کردهاند. فرض کنید که من و عدهای در یک مؤسسه شریک هستیم، یک حسابرس دیگر هم به جمع شرکا افزوده میشود. بعد از مدتی که این فرد با تمام صاحبکاران و کارفرمایان آشنا شد، درخواست رفتن میکند! در اساسنامهای که جامعه طرح کرده (گفتنی است این نکته هم جای انتقاد دارد که به جای آنکه مقررات در این زمینه تدوین کنند، اساسنامهی نمونه تهیه کردهاند) بیان شده که وقتی شریکی میرود باید به او سرقفلی بدهید. در اینجا معنی سرقفلی چیست؟ حاصل این شده که در عمل شاهد شکلگیری اختلافنظر و مشاجره در مؤسسات میشویم.
این نکته خیلی مهم است. شمار زیادی از همکاران ما مؤسسهدار شدهاند، چراکه بهتدریج با صاحبکاران آشنا شدند و میتوانستند مستقیم کار بگیرند. افراد نمیتوانند جایگاه سازمانی را تحمل کنند و میخواهند که کل سازمان از آن خودشان باشد. ما در فرهنگمان این فردگرایی و روحیهی فردی را که مانع کار جمعی میشود داریم. خروج ناگهانی افراد از یک مؤسسه، تنها به تضعیف آن مؤسسه منتهی می شود.
مؤسسهی ما به دنبال ادغام رفت. برای ادغام تنها یک شرط گذاشتیم که به نظرم منطقی بود و آن اینکه، در زمان ادغام، هیچکس نباید سود کند؛ چراکه ما در پی سود نبودیم. سود باید از طریق همافزایی ایجاد شود. متأسفانه چند بار در این مسیر هم شکست خوردیم (چند بار در مذاکرات و یک بار هم در مرحلهی اجرایی). این مسئلهای است که در نهایت با آن مواجه میشدیم.
یکی از خصوصیات اخلاقی عجیب در این موقعیتها این است که افراد پس از شریک شدن، علاقهمندی سابق خود به کار را از دست میدهند و آن شور سابق را ندارند. این مسایل به نظرم گرفتاری فرهنگی ماست و در قبال آن دستمان بسته است و هیچ کاری نمیتوان کرد.
نکتهی دیگر نحوهی برخورد با افراد است. مثلاً جامعه ی حسابداران با افرادی که به زعم آنان گردنکشی میکند، برخورد میکند. این افراد تنها بر اصول خود و روشهای خود تأکید دارند؛ اما میبینیم که در موارد مختلف این برخوردها تکرار میشود یا بورس هم این کار را انجام می دهد. متأسفانه وجه غالب برخورد با افرادی که دیسیپلین حرفهای را تا انتها رعایت می کنند برچسب «گردنکشی» است.
رفتارهای جامعهی حسابداران مرتباً به شکل صدور حکم است. این مقررات دست و پا گیر عملاً مانع پویایی میشود. به نظر من مقرراتگذاری در این کشور در بسیاری موارد زیانبخش بوده است، چراکه به نتایجی متضاد منجر شده است. قبل از هر چیز، باید ذهنیتها را عوض کرد وگرنه با مقررات تحکمآمیز نتیجهای حاصل نمیشود جز دستوپا گیری. ما از طریق حکم و مقررات به جایی نمیرسیم. باید مسائل را در وهلهی نخست درک و سپس به آن عمل کرد، تصمیمگیران باید مسایل را بهروشنی درک کنند.
کلامم را مختصر میکنم این وضعیت زمانی درست میشود که یک مفهوم فرهنگی جدید در ذهن ما شکل بگیرد و در عمل آن مفهوم را دنبال کنیم.

در مجموع آقای بستانیان براساس تجربه معتقدند که در ایران ادغامها به همافزایی و سینرژی منتهی نشده است. شاید یکی از مهمترین مسایل همان دید کوتاهمدت افراد به مسایل است. افق نگاهها همه کوتاهمدت است و به همین دلیل به دنبال ایجاد مؤسسات بزرگ حسابرسی نرفتهایم و بنابراین تجاربی که در مورد ادغام داشتهایم موفق نبوده اند. به مقررات زاید اشاره داشتند و اینکه نوعی از مقررات زدایی لازم است. همچنین ایشان بر نهادهای نظارتی و ضعف تشکل خودانتظام خود حرفهی حسابرسی تاکید کردند. نظر آقای سوادلو را میپرسیم.
مهدی سوادلو: علاقه دارم مستقیماً در مورد همین بحث تداوم فعالیت که مطرح کردید صحبت کنم. مشکلات را آقای دکتر بستانیان مطرح کردند، بهتر است حالا در این وضعیت به فکر راه چاره باشیم. چه باید انجام دهیم تا چند مؤسسهی بزرگ داشته باشیم، یا تجربهای از یک مؤسسه ی بزرگ را داشته باشیم؟
فکر میکنم که شاید در مرحلهی اول به این پیشنهاد برسیم که مؤسساتی تشکیل شوند که در صورت ادغام، واجد چند شریک شاخص و جدی و به قول معروف پایهی کار باشند. این افراد شاخص مانع از آن اشکالاتی که ذکر شد میشوند، اشکالاتی از قبیل بالا رفتن سن افراد، بازنشستگی و … این شرکا (مثلاً پنج شریک) حداقل نیمی از سهم یک مؤسسه را داشته باشند و مابقی سهم در اختیار نسل جوانتر (مثلاً ۱۵ نفر) باشد. این کار به عنوان نخستین گام در راه شکلدهی به مؤسسات بزرگ بسیار اساسی است.

تعریف شما از شریک شاخص چیست؟
مهدی سوادلو: منظور از شریک شاخص این است که افرادی که چند دهه سابقهی مؤسسهداری و فعالیت دارند، استوانههای یک مؤسسهی جدید شوند. از سوی دیگر افرادی که تجربهی بهنسبت کمتری دارند بتوانند در آینده جایگزین این افراد شوند. به هیچ وجه منظور ما تشکیل یک انحصار نیست، بلکه ساختن مسیری برای بازتولید و تداوم است. این نقطهی آغازی است برای ایجاد مؤسسات بزرگ.
یک مسئلهی دیگر، یافتن تجربیات مشابه از کشورهایی با وضعیت تقریباً مشابه است. باید به کشورهای در حال پیشرفتی مثل ترکیه یا مالزی نگاه کنیم. اینکه آنها برای ایجاد مؤسسات بزرگ چه راهی را طی کردند؟ آیا تماماً به دنبال مؤسسات بینالمللی بزرگ رفتند؟ ببینیم که نوع تقسیمبندی بازار در آنجا به چه صورت است؟ آیا شرکتهای بینالمللی را مؤسسات بینالمللی حسابرسی میکنند و شرکتهای بومی را مؤسسات خودشان؟ باید این مسئله را دقیقاً بررسی کرد.
منظور از مقرراتنویسی این نیست که جامعهی حسابداران برای مؤسسات مقررات بنویسد، بلکه این است که خود مؤسسات برای ورود و خروج شرکا، تشکیل مؤسسه و ادامهی کارشان مقررات بنویسند.

آیا در مورد ادغام و تحصیل مؤسسههای مقرراتی خاص هست یا همان قوانین عام جاری است؟
مصطفی جهانبانی: به دلیل تجربهی ادغام مؤسسهی فریوران، در شورایعالی جامعه، آییننامهی ادغام تدوین شد. مسئلهی ما این است که ادغام به معنایی که در جهان میبینیم، نداریم. ادغامی که در کشور ما در حال شکل گرفتن است، بدین صورت است که یک مؤسسهای متوقف شود، ولی شرکایاش در یک مؤسسهی دیگر ادغام شوند. در جامعهی حسابداران این موضوع مطرح شد.

آیا بستر مقرراتی برای ادغام و تحصیل مهیاست؟
مصطفی جهانبانی: در ابتدای تشکیل جامعهی حسابداران تجربهای به عنوان کنسرسیوم داشتیم. یک بحثی هم در مورد ادغام هست که دو سال است شروع کردهایم و با تعداد بسیاری از مؤسسات مذاکره کردهایم. در بورس اوراق بهادار تعریفی صورت گرفته است که سازمان حسابرسی مشمول تغییر نمیشوند، مؤسسات عضو جامعه حسابداران هم که ۲۰ مدیر و شریک داشته باشند مشمول تغییر نمیشود که تنها مفیدراهبر مشمول این مسئله شد.
ما در مجموع به این نتیجه رسیدیم که گریزی از ادغام نداریم و برای دور شدن از این فضایی که تا حالا شرح داده شد، تصمیم به انجام یک کار تحقیقی گرفتیم. بر روی اساسنامهی چهار مؤسسهی بزرگ دنیا کار کردیم. با دو فرد ارشد حقوقی شروع به کار کردیم. اساسنامهی مؤسساتی را هم که به نظر میآمد متفاوت بود با نمونه اساسنامهی جامعهی حسابداران از آنها گرفتیم. نکتهی آقای دکتر بستانیان نکتهی کلیدی ماجرا است. ما در اساسنامهمان سرقفلی را حذف کردیم. مسئلهای که مؤسسات را همیشه دچار مشکل میسازد سرقفلی است؛ باید آن را حذف کنیم. مشکل بعدی این است که فردی که با ما در مؤسسات کار میکند آیندهاش مبهم است. چگونگی ارتقای نیروی تربیت شده به عنوان کسی که به سطح شراکت رسیده است، را تعریف کردیم. مطمئن بودیم که اگر این کار را انجام ندهیم تداوم فعالیت با خطر مواجه می شود. چون من به عنوان یک مؤسسه رقیب دارم، دولتی که باید حامی من باشد رقیب من است. دولتها وظیفه دارند که پاسخگو باشند، چون آنها از منابع کشور ما در حال زندگی هستند، اداره و مسئولیت بر عهدهی آنان است و باید خودشان بسترساز فعالیت مردم باشند، اما با ما رقابت میکنند. رقیب ما خیلی راحت میتواند به سختافزار دست یابد، خیلی راحت میتواند حتی قانون را عوض کند..
نکتهای در این میان هست که من همیشه در جدلهای مؤسسات شاهد بودم، بدین ترتیب که وقتی فرد به سن بازنشستگی میرسد، چون نمیداند چهطور حق و حقوقاش را تعیین میکنند نمیتواند از مؤسسه بیرون برود. این مسئلهای فراگیر است. گفتیم که ما خودمان باید این مسئله را تعریف کنیم. همچنین ما بخش شورای راهبردی را در ارکان مؤسسه قرار دادیم. یعنی بخشی از اختیارات مجمع و بخشی از تدوین خط مشی را به این شورا واگذار کردیم. این افراد خودترمیم باشند، الگوهای آن را هم داریم. یعنی اینکه اگر کسی از مؤسسه خارج شد، شراکتاش باقی بماند تا به نفر بعدی انتقال دهند، نه اینکه بین خودشان تقسیم کنند. علاوه بر این، سازمانمان را فرایندگرا تعریف میکنیم. افرادی که تجربه دارند خودشان مسئول تحقیق و توسعه شوند. مثلا منابع انسانی در دست کسی باشد که درک درستی از ماجرا دارد.
این کار البته ریسک هم داشته است. درواقع ضرورت است که انسان را به انتخاب میرساند. باید واقعگرا باشیم. آیا میخواهیم در این حرفه با اطمینان فعالیت خود را تداوم دهیم؟ یا نه اعلام کنیم که تمام شدهایم و به آخر خط رسیدهایم.
در حقیقت، ما در مؤسسات بحران داریم اما متأسفانه کسی به دنبال تحقیق نیست. مثلاً آیا حقوق و مزایای کسی که آنجا کار می کند، و یا این که آیا مجموع عایدات یک فرد متناسب با ویژگیها و تواناییهای او هست یا نه؟ آیا این فرد امیدی دارد که برای سال بعد برنامهریزی کند؟ مهم این است که بدانیم جمعشدن به این شیوه، حتماً بهرهوری را افزایش میدهد، حتماً هزینهها را کاهش میدهد. وقتی افراد جمع میشوند، ساختار مالی، روابط عمومی، روابط بینالملل، سایت و اطلاعرسانی و… پیش میآید. گریزی از این مسائل نیست. یک مؤسسهی بزرگ باید بتواند روابط خود را با حاکمیت تنظیم کند. در شرایطی بتواند باری از دوش دولت بردارد، در مورد حرفه کمک به تصمیمگیری کند. اما تنها زمانی قادر به انجام این کارهاست که بزرگ باشد.
طبعاً بخشی از وظایفی که تعریف کردید به ضعف تشکلهای حرفهای مثل جامعهی حسابداران رسمی یا انجمن حسابداران خبره هم بازمیگردد.
مصطفی جهانبانی: همینطور است. ما به مؤسسهی بزرگ نیاز داریم. باید از فردیت خارج شویم، باید یک عقل بالاتر از اینها هم وجود داشته باشد، چیزی که همه را همسو کند، چون به سرعت هرکسی به سویی میرود. مثلا در انجمن حسابداران خبره، حدود ۷۰۰۰ عضو وجود دارد، چه رابطهای بین توان این افراد و اهداف انجمن میتوان طراحی کرد؟ فرض کنید نمایندهی انجمن به بحثی دعوت میشود، او در آنجا خود را دیگر نمایندهی انجمن نمیداند، رابطهاش با انجمن قطع میشود، در آنجا او به شخصی قائمبهذات بدل میشود! اما اگر رابطهی ارگانیک با انجمن داشته باشد، بلافاصله مطلبش را مطرح می کند، از اعضا هم فکری میخواهد، فراخوان اعلام میکند و مطلب را منتشر میکند.
نتیجه اینکه از جامعهی حسابداران، از متولیان بازار سرمایه، بانک مرکزی و دیگران در این زمینه انتظار داریم، چون نفع این نهادها در آن است که مؤسساتشان هویت داشته باشند. ما انتظار داریم که وزارت امور اقتصادی و دارایی نگاهش را به حسابرسی اصلاح کند. نگاهش را اصلاح کند و ببیند که حسابرسان جامعه بخشی از ظرفیت در اختیار اقتصاد کشورند.
پیشنهادم در آخر بحث این است که موضوعات این میزگرد و نشست را با همه ی کسانی که درگیر این خدمتاند، ناظر بر این خدمتاند، ارائهکنندهی این خدمتاند مطرح کنید. از اتاق بازرگانی، از بورس از سازمان مالیاتی و طرفین درگیر در ماجرا دعوت کنید در این زمینه همفکری کنند.
جناب آقای سوادلو، در پایان بحث یک جمعبندی از زبان شما بشنویم.
مهدی سوادلو: در ادامهی مباحث دوستان، قصد دارم به صحبت اول شما باز گردم، فاصلهی انتظارات از حسابرسان چهقدر است؟ مشکلی که ما داریم و در همه جای دنیا هم وجود دارد این است که ذینفعهای کارمان همگی در تضاد با هم هستند. مثلاً سهامدار جزء داریم و سهامدار عمده که منافعشان با هم در تضاد است. وزارت دارایی با سهامدار شرکت در تضاد است. یا برای مثال، بورس چیزی میگوید، جامعه چیزی میگوید، و نهاد وصولکنندهی مالیات چیزی دیگر. شاید بخشی از این انتظارات بیهوده به دلیل عدم شناخت و آگاهی از کار و حرفهی حسابرسی است. شاید نمیدانند که ما در حال انجام چهکاری هستیم.
در این میان، چه میتوانیم انجام دهیم؟ شاید باید همان کاری را که در نقاط دیگر دنیا انجام دادند انجام دهیم، یعنی، به استانداردهای حسابرسی دقت کنیم، کیفیت کار را بالا ببریم، رعایت اخلاق حرفهای را بکنیم، مواردی مانند بیطرفی و استقلال را همواره مورد توجه قرار دهیم. اینها مواردی است که دیگران تجربه کرده و به این مفاهیم رسیدهاند.
در پایان اشاره میکنم که از جمله اقدامات لازم برای ادغام و تحصیل و فعالیت مؤسسات بزرگ باید بر این موارد تأکید کرد: مکانیسمهای کنترلی، آموزش، فرهنگسازی داخل مؤسسات و درک نیازها.

جناب آقای مشیرزاده، نظر شما چیست؟ آیا امیدوارید؟ در پایان جلسهی حاضر حرف امیدوارکنندهای برای خوانندگان حسابدار میتوانیم بزنیم ؟
همایون مشیرزاده: اتفاقاً من امیدوارم، الان در مقایسه با ۴۰ سال پیش اوضاع متفاوت شده است. البته، آن موقع مؤسسات بزرگ هم حضور داشتند؛ اما چیزی که امروز داریم و آن موقع نداشتیم این است که در آن موقع این میزان از دانش فنی و حرفهای در اختیار همه نبود، نه این مقدار کتاب بود، نه استاندارد مدون، نه آیین رفتار حرفهای مدون. نه تشکیلات حرفهای به شکل کنونی داشتیم. درست است که کانون حسابداران رسمی برای زمان محدودی وجود داشته است، اما امروز یک تشکل جدی داریم. شرایط خیلی عوض شده و به نظر من رو به بهبود گذاشته است. شاید همین بحثها نشانههای رو به بهتر بودن اوضاع و احوال باشد. به هرحال تجربهها جمع شده است و آن سینرژی که میگویند به شکل دیگری به وجود آمده است. اینها مواردی است که مرا نسبت به آینده امیدوار میکند.
از دوستان گـرانقدری که در جلسـهی حاضـر شرکـت کردند سپاسگزاریم. ماهنامه ی حسابدار آماده ی درج نظرات سایـر استادانـی است که دیـدگاهـی انتقادآمیز نسبت به مـقولهی تلفیق در مـؤسسههای حسابرسی، یا دیدگاههایـی در تکمیل نظـرات ارائه شـده در این مـیزگرد، دارند.

منبع: مجله حسابدار

 

اشتراک گزاری در شبکه های اجتماعی

Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on email
ایمیل
Share on telegram
تلگرام
Share on print
پرینت
Share on whatsapp
واتساپ
تالار خدمات تامین اجتماعی
تالار خدمات اداری
تولید کنندگان نرم افزار
درخواستها
ضرب المثل های حسابداری

هر حساب‌‏سازی یه دادگاه‌بازی هم داره!

تالار خدمات مهندسین مشاور
توصیه امروز به مدیران
وقت طلاست
مهارت های رایانه ای
ساعت و تاریخ
امروز: 13 آذر 1403