مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. میگفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.
مدیرم هم وعدهی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.
خوشحال میشم بدونم از بین کسانی که این متن رو میخونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرمافزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع٫ میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر میرفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!
هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.
هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم میرفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم میگفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.
دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم، یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه مینوشتم. شبها میومدم خونه تایپ میکردم. لپتاپ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.
ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی میکردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد، تماس میگرفتم و میگفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی دادهاند. فکر میکنید این جواب کمکی به شما میکنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟
گاهی مشکل حل میشد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل میشد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کردهایم اما مشکل حل نشده.
خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر، اگر این نامه رو بخونه به من جایزه میده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.
و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کردهاند و میخوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کردهام تشکر کنند.
ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».
من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه میدادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد، مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.
فکر میکنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.
همین الان خیلیها میگویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمیرسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفهای کار نکردن است. حرفهای به معنای اینکه سادهترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت، حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایدهآل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.
اخبار منتخب بانکی دات آی آر: